دختر جوان در تلاش است نامزدش را که به سرقت متهم شده آزاد کند.
سهیلا و برادرش تنها زندگی میکنند. آنها سالها قبل پدر و مادرشان را از دست دادند. سهیلا حالا به دنبال کارهای نامزدش که به سرقت متهم شده، در دادگاه رفتوآمد دارد.
این دختر درباره زندگیاش گفتوگو میکند:
*چه مدت است نامزد کردهای؟
حدود سه سال قبل نامزد کردم. حسین بچه خوبی بود نمیدانم چرا پایش به اینجا باز شد.
*اتهام نامزدت سرقت است، وسایل مسروقه هم پیدا شده، تو از کار او خبر داشتی؟
حسین در کار خرید و فروش لوازم کامپیوتری بود. او با دوستش اختلاف حساب داشت و وسایل کامپیوتری دوستش را به خانه آورده بود و در واقع گرو گرفته بود. سرقتی در کار نیست.
*اما پرونده چیز دیگری میگوید.
خدا شاهد است که گرو گرفته بود، چون دوستش پولش را نمیداد او هم وسایل را برداشته بود تا پولش را بگیرد.
*چرا شکایت نکرد؟
میگفت مدرکی ندارم ولی حماقت کرد. باید شکایت میکرد بالاخره چند شاهد پیدا میشد که شهادت بدهند.
*با پروندهای که نامزدت دارد هنوز هم میخواهی با او ازدواج کنی؟
من حسین را دوست دارم. او پسر خوبی است. امیدوارم شاکی رضایت بدهد و زندگی من تحت تاثیر قرار نگیرد.
*خانوادهات چه نظری دارند؟
من پدر و مادر ندارم، وقتی خیلی بچه بودم پدرم فوت کرد. مادرم هم پنج سال قبل فوت کرد. من و برادرم با هم زندگی میکنیم.
*چطور با نامزدت آشنا شدی؟
مدتی برای او کار میکردم. مغازه داشت. من به عنوان فروشنده برای او کار میکردم، بعد هم از من خوشش آمد و خواستگاری کرد و نامزد کردیم.
*برادرت چه میکند؟
برادرم فعلاً دبیرستانی است. او درس میخواند. اصلاً به خاطر او ما هنوز نتوانستهایم ازدواج کنیم. قرار بود تا پایان دبیرستان برادرم صبر کنیم، او که دانشگاه یا سربازی رفت ازدواج کنیم و بعد هم برادرم برای خودش زندگی درست کند. فعلاً که این اتفاق افتاده و همه چیز به هم خورده است.
*حاضری نامزدت را ببخشی؟
من برای او هر کاری کردهام، حالا هم دنبال این هستم که رضایت شاکی را بگیرم. حتی گفتم حسین دیگر دنبال طلبش نمیآید تو هم بیخیال شو اما او حاضر به گذشت نیست. به هر حال دعوا کردهاند و فعلاً هم همه چیز دست شاکی است. امیدوارم بتوانم رضایت بگیرم. من خیلی تنها هستم و نبود حسین هم زندگیام را سختتر کرده است.