پدران بسیاری از بیشناسنامهها خود را ایرانی میدانند اما به دلایل مختلف موفق به دریافت شناسنامه نشدهاند. پدربزرگ «افسانه» که چند پسر داشت از هراس اینکه تمام فرزندانش به خدمت سربازی بروند و او تنها بماند، برای یکی از پسرانش شناسنامه نگرفت. حالا اشتباه پدربزرگ افسانه، گریبان او و پنج خواهرش را گرفته است.
بخشی از گزارش روزنامه اعتماد از زندگی بیشناسنامهها در سیستان و بلوچستان:
پدران بسیاری از بیشناسنامهها خود را ایرانی میدانند اما به دلایل مختلف موفق به دریافت شناسنامه نشدهاند. پدربزرگ «افسانه» که چند پسر داشت از هراس اینکه تمام فرزندانش به خدمت سربازی بروند و او تنها بماند، برای یکی از پسرانش شناسنامه نگرفت. حالا اشتباه پدربزرگ افسانه، گریبان او و پنج خواهرش را گرفته است.
افسانه هر راهی را که امتحان کرده است به بنبست شناسنامه خورده است. مشکلات هویتی و انزوایی که برای یک دختر نوجوان بیشناسنامه به وجود میآورد، باعث شد او چند بار دست به خودکشی بزند. ردهای عمیق زخم روی مچ هر دو دستش نشان از عزم جدی او در پایان دادن به زندگیاش دارد. پرونده زندگی او و خواهرانش سالهاست در مراجع مختلف سرگردان است. تصویب قانون تابعیت هم برای آنها جرقه امیدی بود که خیلی زود خاموش شد، چرا که فهمیدند برای دریافت شناسنامه ابتدا پدرشان میبایست در اداره اتباع پرونده تشکیل دهد. برای تشکیل پرونده نیز باید ثابت کند اهل افغانستان است. برای مردی که خود را اهل سیستان و شهروند ایرانی میداند، این پیشنهاد عجیب و انجام آن غیرممکن است. پرسش پدر او این است که چرا یک ایرانی باید برای دریافت شناسنامه فرزندانش به اداره اتباع خارجی مراجعه کند.
افسانه برای تغییر زندگیاش تلاشهای زیادی کرد، اما هیچکدام برای او موفقیتآمیز نبودند. شرکت در کلاسهای فنی و حرفهای، کار کردن، درس خواندن و حتی ازدواج. او نامزدی داشت که پس از ترک افسانه با آزارهایش زندگی او و خانوادهاش را مختل کرده بود، از سنگپرانی به خانه تا کمین کردن بر سر راه آنها. زندگی برای یک دختر بیشناسنامه در حاشیه شهر، همواره با احساس ناامنی همراه است، اما وقتی تهدیدی مستقیم هم برای آنها پیش بیاید، نمیتوانند به پلیس مراجعه کنند.
تمام این تنگناها و بنبستهای قانونی باعث میشود آنها برای بهرهمندی از حداقل امکانات زندگی به هر راهی متوسل شوند. یکی از این راهها خرید شناسنامه مردگان است. خرید و فروش شناسنامه غیرقانونی است و دولت کسانی را که با شناسنامه مردگان زندگی میکنند، غاصب شناسنامه مینامد. «مراد» یکی از افرادی است که توانسته بود شناسنامه خریداری کند و مدتی بدون ترس از بازداشت برای خودش شغلی انتخاب کند و زندگی کند. او با هویت جدیدش ازدواج کرد و بچهدار شد. اما دوران خوب زندگی با هویتی جعلی زیاد طول نکشید. او پس از تولد نخستین فرزندش به ثبت احوال مراجعه میکند، تا برای دخترش شناسنامه بگیرد، مامور ثبت احوال به او مشکوک میشود و با پلیس تماس میگیرد. او مدتی را به جرم خرید و استفاده از شناسنامه متوفی در زندان سپری کرد.
چیزی که مراد را به زندان کشاند، تقلای او برای داشتن یک زندگی بدون ترس از بازداشت، کارگری با حداقل درآمد و داشتن فرزندانی با شناسنامه بود. اما حالا حتی برای خارج شدن از زاهدان و رفتن به روستای پدریاش میبایست از مسیرهای فرعی و دورتر از جاده اصلی تردد کند، مبادا پلیس راه او را بازداشت کند. مسافرت برای فرزند مراد و بسیاری از کودکان بیشناسنامه آرزوی دستنیافتنی است