سیروس دزدی را از مدرسه شروع کرد. او حالا یک سارق حرفهای شده و چندین سابقه کیفری دارد.
سیروس از زندگیاش میگوید:
*چند سابقه کیفری داری؟
نمیدانم. سابقه زیاد دارم.
*چرا دزدی میکنی؟
از بچگی دزدی میکردم، همین کار را بلد هستم.
*اولین بار که دزدی کردی کی بود؟
12 سالم بود، دوچرخه همکلاسیام را دزدیدم و به طعمه فروختم.
*خانوادهات متوجه شدند؟
آنها به من اهمیتی نمیدهند.
*چرا؟
پدر و مادرم برادرانم را از من بیشتر دوست داشتند. آنها همیشه به من سخت میگرفتند. پدرم خیلی من را کتک میزد و من هم از او بدم میآمد.
*پدرت زنده است؟
دو سال پیش فوت کرد اما مادرم زنده است.
*با خانوادهات ارتباط داری؟
با هیچکدام ارتباط ندارم، گاهی خواهرم را میدیدم که حالا دیگر با او هم ارتباطی ندارم.
*گفتی پدر و مادرت تو را دوست نداشتند، چرا چنین فکری میکنی؟
پدرم من را خیلی کتک میزد. همیشه به من میگفت کاش میمردی، من هم اصلاً او را دوست ندارم. وقتی مرد هم به ختم او نرفتم. نمیدانم چرا من را دوست نداشت اما فکر میکنم مسالهای با مادرم داشت که اینطور رفتار میکرد.
*نمیخواهی دزدی را کنار بگذاری؟
تا به حال به این موضوع فکر نکردهام. نمیدانم چه میشود و چطور میخواهم زندگی کنم.
*ازدواج کردهای؟
نه.
*تا به حال عاشق شدهای؟
من با زنها رابطه خوبی ندارم. از آنها خوشم نمیآید.
*چرا؟
کلاً همینطوری هستم. من آدم تنهایی هستم. دوست و رفیق هم ندارم، با چند نفر همکار هستم.
*خانه داری؟
بله یک اتاق اجارهای دارم که خانهام است. همان برای من کافی است. خرج زندگیام را هم با دزدی درمیآورم.