به ۱۷ مهر رسیدیم. زادروز یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر ایرانی که این روزها در پاریس احوال چندان خوشی را ندارد و گه گداری تصاویری از او متشر میشوند که خبر از سالخوردگی میدهند.
به ۱۷ مهر رسیدیم. زادروز یکی از بزرگترین نویسندگان معاصر ایرانی که این روزها در پاریس احوال چندان خوشی را ندارد و گه گداری تصاویری از او متشر میشوند که خبر از سالخوردگی میدهند. به هر روی، گلی ترقی، یکی از نویسندگان مطرح و متمایز ادبیات معاصر ایران است که با سبک روایی خاص خود توانسته است جایگاه ویژهای در ذهن مخاطبان فارسیزبان ایجاد کند. داستانهای او عموماً حول محور زندگی، نوستالژی و تعاملات انسانی میچرخند و همین نگاه انسانی و اجتماعی به او کمک کرده تا به یکی از شاخصترین نویسندگان نسل خود تبدیل شود. در ادامه با جزئیات بیشتری از زندگی و آثار این نویسنده برجسته آشنا میشویم.
آغاز فعالیتهای ادبی با تأثیر از فروغ فرخزاد
گلی ترقی در سال ۱۳۱۸ در تهران به دنیا آمد و از خانوادهای فرهنگی برخاست. نکته جالبی که شاید کمتر به آن پرداخته شده باشد، تأثیر فروغ فرخزاد بر فعالیتهای ادبی او است. ترقی اولین داستانش را به نام «میعاد» با تشویقهای فروغ منتشر کرد و همین حمایت باعث شد تا خود را به عنوان یک نویسندهی مستقل بشناسد. این داستان، که در یک مجله دانشگاهی منتشر شد، نقطه شروعی برای ترقی بود تا به دنیای ادبیات قدم بگذارد.
داستانهایی از دل زندگی روزمره
یکی از نکات قابل توجه دربارهی آثار گلی ترقی، استفاده او از خاطرات و زندگی روزمره است. او خود بارها به این مسئله اشاره کرده که بسیاری از داستانهایش برگرفته از تجربههای شخصی و اتفاقاتی است که در زندگیاش رخ دادهاند. به عنوان مثال، مجموعه داستان «خاطرههای پراکنده» (۱۳۷۳) شامل داستانهایی است که ریشه در خاطرات و تجربههای او از دوران کودکی و جوانی در تهران دارند. ترقی از تجربههای زیسته خود برای خلق روایتهایی استفاده میکند که به شدت احساسی و در عین حال ملموس هستند.
نگاه ترقی به ادبیات مهاجرت
پس از انقلاب، گلی ترقی به فرانسه مهاجرت کرد و این مهاجرت تأثیر عمیقی بر نوشتههای او گذاشت. داستانهای او که پیش از این بیشتر با نگاه به مسائل درونی و اجتماعی ایران نوشته شده بودند، پس از این دوره به مفاهیمی مانند مهاجرت، حس غربت و نوستالژی پرداختهاند. به عنوان نمونه، مجموعه «دو دنیا» (۱۳۸۱) یکی از آثار شاخص او در این دوره است که به خوبی به تقابل بین دنیای جدید و دنیای قدیم ایران پرداخته است.
فیلمنامهنویسی و همکاری با سینما
نکته جالب و شاید کمیابی در زندگی حرفهای گلی ترقی، فعالیت او در زمینه فیلمنامهنویسی است. او با هژیر داریوش، کارگردان و همسر سابقش، همکاری نزدیکی داشت و فیلمنامهی «بیتا» با بازی فائقه آتشین و عزتالله انتظامی را تنها در دو هفته نوشت. همچنین فیلم «درخت گلابی» به کارگردانی داریوش مهرجویی بر اساس داستانی از ترقی ساخته شد. جالب است بدانید که طرح اولیهی فیلم «چه خوبه که برگشتی» نیز از گلی ترقی بوده است.
جوایز و افتخارات
گلی ترقی در طول سالهای فعالیت خود، جوایز متعددی کسب کرده است. از جمله افتخارات او میتوان به جایزهی بیتا در سال ۲۰۰۹ اشاره کرد که بهخاطر تأثیرات او بر ادبیات فارسی به او اهدا شد. علاوه بر این، ترجمهی داستان «بزرگ بانوی روح من» به زبان فرانسوی در سال ۱۹۸۵ به عنوان بهترین داستان سال در فرانسه برگزیده شد، که این افتخار یکی از نقطههای برجسته در کارنامهی بینالمللی او محسوب میشود.
سبک نوشتاری و شخصیتپردازی خاص
ترقی در آثار خود معمولاً از زاویهی دید اول شخص استفاده میکند و داستانهایش را با نگاهی به کشمکشهای درونی شخصیتها روایت میکند. شخصیتهای داستانهای ترقی اغلب درگیر احساساتی، چون تنهایی، سرخوردگی و ناامیدی هستند، اما همزمان با تلاش برای پیدا کردن معنا در زندگی مواجه میشوند. سبک نوشتاری او، که ترکیبی از خاطرهنویسی و داستانگویی است، خواننده را به دنیای پرجزئیات داستان میکشاند و فضای تهران قدیم و زندگی روزمرهی مردم را به خوبی بازتاب میدهد.
پایانی بر خاطرات؛ ترقی در زندگی و هنر
گلی ترقی با سبک خاص و نگاه تیزبین خود به زندگی، از دل خاطرات و تجربههای روزمره آثاری خلق کرده است که همگی در عین سادگی، پیچیدگیهای انسانی را به خوبی به تصویر میکشند. او همچنان در فرانسه زندگی میکند و اگر توان مجدد نوشتن را پیدا کند، باز هم از تهران و خاطرات آن الهام میگیرد و همواره خواننده را با خود به سفری در گذشته و حال میبرد.
مهدی یزدانیخرم در بخشی از یادداشتش درباره زندگی این روزهای گلی ترقی مینویسد: «گلی خانم ترقی در خانه سالمندان تنهاست… تنهایی اجباری که به تصمیم فرزند ارشدش گرفته شده. در یک خانه سالمندان نه چندان سطح بالا در فرانسه. اول بار او را در سال ۱۳۸۰ دیدم و بیست سال این دیدارها مرهم جانام بود و گفتگوها چراغ. زنی پرجوش، شاد، بینهایت بادانش و عاشق ایران. عاشق ایرانی که مجبور به مهاجرت از آن شده بود. آدمها «پیر» و «کمتوان» میشوند، این رسم روزگار است. اما بردن گلی ترقی به این مرکز در سکوت یک طرف و «بغضی» که دارد طرف دیگر. گفتند روزهی سکوت گرفته و فقط به جایی نگاه میکند. انگار همان درختِ دلخور، غمگین و پرشکوهی شده که تنهایش گذاشتهاند. راوی حافظه و خاطره و فقدان در غربت محض تنها گذاشته شده و کاش کاری از دست ما بر آید تا او به «ایران» به «باغ» بازگردد؛ که در جهان او وطن همان باغیست که میشود در خنکایاش نفس کشید حتی همین وطن که در تهدید انواع دشمنان قرار دارد چیزی ست که ترقی از آن عاشقانه روایت میکرد…»